روزی شیخ، مریدان را جملگی در مکتب گرد آوردندی که امروز شما را حکمتی گویم که در خشتک هایتان بماند!
سپس مقداری عرق سگی راکه در جای نوشابه خانواده ریخته شده بود
در آورد و مقداری در جام مخصوص ریخت!
مریدی گفت:"یا شیخ! این عرق سگی است؟"
و شیخ نگاهی به مرید کردندی که مرید خود دانست
مستحق یک پ ن پ نان و آب دار بوده و ساکت شدندی!
شیخ گفت می خواهم تاثیر این شرب خطرناک را نشانتان دهم...
سپس کرم کوچکی را در آورد و در جام انداخت...
کرم به خود پیچید، در ظرف نوشيدني غوطه زد و در جا بمرد!
شیخ گفت اي مریدان! از این ممات، چه نتیجه ای می گیریم؟
و مریدان یکصدا گفتندی که عرق سگی برای از بین بردن کرم معده مفید است!
و اينبار شيخ بود كه خشتك خود را دريده مثه اسب عربي
سر به بيابان گذاشته و هي پيتيكو پيتيكو مي كرد ...
نصیحت شیخ به جنیفر لوپز :
دخترم! حیف نیست با این اندام قشنگت خم نمیشی و سجده شکر به جا نمیاری؟
روزی مریدان بر شیخ گفتند یا شیخ چگونه راست را از دروغ تشخیص دهیم؟
شیخنا پاسخ بداد :
سه موقع سخن را باور نکنید تا رستگار شوید :
پای منبر ، پای منقل ، تو بغل
و مریدان آویزه گوش کردندی!
وبیشوراسربه بیابان نزدن...
روزی شخصی بر وال شیخ ، فحش مادر نهادندی ..!
شیخ برجستی و لایک نمودندی ..!
از این رو مریدان بر شیخ بخروشیدندی که :
یا شیخ ...مشارالیه فی الحال مام تو را به فاک دادندی
و به درجات عالیات منسوب کردندی
... ... و تو لایک هم از وی دریغ نکردندی! حکمت چیست؟!
شیخ گفت :
شات آپ اجمعین ...!
این شخص را پروفایل بدیدمی ندانید چه دافی است !
لایک که سهل بود خویش را برایش دریدندی ..!!
شاگردان نعره ها بزدندی و خشتک خود دریدندی و
شیون کنان از مکتب شیخ انصراف بدادندی و
در قلمچی ثبت نام نمودندی ..
روزي استاد خارجي از شيخنا پرسید: شما تو ایران چایی بیشتر می*خورید یا قهوه؟
شيخنا ببگفتا: چایی بیشتر می*خوریم ولی كتابي در قايت طرز تهیۀ قهوه در کشورمان داریم که 4 جلد است و هر جلدش به چه کلفتی
برق از 360ولت از سر استاد پرید و گفت: وَوو! اسم کتابش چیه؟
.
.
.
.
.
بگفتا: اصول کافی
پس از شنيدن اين جمله مريدان يكي در ميان خشتك به سر يكديگر كردند و درون استخر آب جوش بنشستند تا دم بكشند!!!
روزی شیخ از بازار گذر کردی ، گوسفند مذبوحی را دید در قصابی آویزان و مردمان هیچ یک توان و یارای خرید نداشت. شیخ فرمود : عمر این گوسفند بعد از مرگ درازتر است از عمرش قبل مرگ.
و مریدان مدهوش گشتند و نعره ها زدند.
شیخ را گفتند: یا شیخ، در بلاد کفر شیخی است که مریدان وی از برای سخنان وی اشک ها نریختندی و جامه ندریدندی و سر به بیابان ننهیدندی . . .! حکم چیست!؟
شیخ فرمود : گشنیز!!!
و مریدان سخت گریستندی و جامه ها بدریدندی و سر به بیابان نهاندی . .